جدول جو
جدول جو

معنی همه بار - جستجوی لغت در جدول جو

همه بار
بار هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمه یار
تصویر رمه یار
چوپان، آنکه گوسفندان را به چراگاه می برد، نگهبان گلۀ گوسفند، رمه بان، رمه یار، رامیار، رمیار، شبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمه دار
تصویر رمه دار
گله دار، صاحب رمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمه بان
تصویر رمه بان
چوپان، برای مثال گرگ گیاخوار و گوسفند دریده / در رمۀ من بوند و من رمه بانم (سوزنی - ۴۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
دانندۀ همه چیز، بسیار آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تره بار
تصویر تره بار
انواع میوه ها و سبزی های خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم باور
تصویر هم باور
هم عقیده، دو یا چند تن که بر یک رای و عقیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همه گیر
تصویر همه گیر
مرضی که در یک زمان بسیاری از مردم یک شهر را مبتلا سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
کسی که هر کاری از او برآید، آنکه به هر کاری احاطه داشته باشد، هرکاره، کنایه از صاحب نفوذ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ / مِ رَ / رِ)
آنکه از عهدۀ هر کاری برآید یا همه کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ، کسی که همه کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کارۀ وزیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است جزء دهستان ابهر رود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 36 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 12 هزارگزی راه قیدار به آب گرم واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 757 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ کَ)
دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 50 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ / رِ)
مقابل خشکبار میوه های تازه و احرارالبقول مانند: خربزه، هندوانه، خیار، گرمک، طالبی، گیلاس، زردآلو، کاهو و سبزیهای خوردنی و جز اینها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد.
- نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن:
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
چوپان. شبان. رمیار. رمه بان. رمه دار. گله بان
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ تَ / تِ)
خداوند و مالک رمه. (ناظم الاطباء). چوپان. شبان. رمه یار. رمیار. رمه بان. گله بان. گله دار:
ما را رمه داری است نه زو در رمه آشوب
نه ایمن از او گرگ و نه سگ زو بفغان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
چوبان. شبان. رمه یار. رمیار. رمه بان. گله بان. گله دار:
گرگ گیاخوار و گوسفند درنده
در رمۀ من بوند و من رمه بانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چشمۀ بار اسم مزرعه ای است از مزارع بزینه رود زنجان، هوایش ییلاقی محصولش دیمی و آبی از رودخانه مشروب میشود، سکنه اش پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 231)، تحمیل کردن، بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را، دیزی را بار گذاشت،
- بار خود را بار کردن، تمتعی هر چه بیشتر بردن، سود بسیار بحاصل کردن، رجوع به ’بار’شود،
- بار کردن کسی را، سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد،
، لشکر را صف صف کردن، (ناظم الاطباء: بار)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ / مِ)
قطعه زمینی که در آن سبزی کاری کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. دارای 105 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه نکا، محصول عمده اش غله، برنج، لبنیات، عسل و ارزن و کار دستی زنان بافتن شال و کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان رزقچای بخش پوبران شهرستان ساوه، در 12 هزارگزی باختر نوبران و 3 هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر است و 238 تن سکنه دارد، محصولش غلات، بادام و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و جاجیم و راهش مالرو است و از طریق راه شوسۀ همدان به نوبران ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چند آبادی است بناحیه ای از توابع بلوچستان’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
داننده همه چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه کار
تصویر همه کار
هرکار: همه کار را بلد است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بهمه جا رفت وآمد دارد: همه جاروشدی وباده گسار ساده رویی ترا بباده چکار ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه سال
تصویر همه سال
هرسال: همه سال سفر میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
کسی که هرکاری ازدست او برآید، کسی که در هر کار مداخله کند
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی که اکثر افراد یک منطقه (یک شهر یا یک مملت و یا قسمتی از یک مملکت ویا قریه) را دریک زمان مبتلا کند همه گیری غالبا در اثر اشاعه امراض خطرناک مانند وبا حصبه تیفوس و طاعون اتفاق می افتد و مرگ و میر بسیار را موجب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
سبزیهای خوردنی و برخی میوه ها از قبیل کدو و گوجه فرنگی و بادنجان و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
((~. رِ))
کسی که همه کاری از دست او برآید، کسی که در هر کاری مداخله کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تره بار
تصویر تره بار
((تَ رِ))
انواع سبزی های خوردنی و میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همه گیر
تصویر همه گیر
کلی، اپیدمیک
فرهنگ واژه فارسی سره
چوپان، راعی، رامیار، شبان، گله بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضمان، متعهد، متقبل، متکفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رفت و آمد، آمد و شد
فرهنگ گویش مازندرانی